در مقدمه، هورنای به شدت به نقد رویکردهای کلاسیک فرویدی نسبت به زنان میپردازد. او معتقد است که دیدگاههای فروید، بهویژه نظریه حسادت آلت تناسلی (که طبق آن زنان به دلیل نبود آلت تناسلی مردانه احساس کمبود میکنند)، ناشی از نگرشهای فرهنگی و اجتماعی است که به زنانه بودن بهطور نادرست نگاه میکنند. هورنای معتقد است که این نظریات بر اساس پیشداوریها و تصورات فرهنگی نسبت به زنان شکل گرفتهاند و نه واقعیتهای روانی و بیولوژیکی.
او بر این باور است که ویژگیهای روانی زنان نه به دلیل نقصهای بیولوژیکی یا فیزیولوژیکی، بلکه تحت تأثیر ساختارهای اجتماعی، فرهنگی و خانوادگی شکل میگیرند. هورنای تأکید میکند که بسیاری از مشکلات روانی زنان بهویژه اضطرابهای آنها، بهواسطه انتظارات اجتماعی، فشارهای فرهنگی و نقشهایی است که جامعه به زنان تحمیل میکند.
مقدمه همچنین به معرفی نظریات هورنای در خصوص مفهوم «اضطراب بنیادین» پرداخته و پیشنهاد میکند که این اضطراب، ریشه بسیاری از مشکلات روانی زنان است. او به ضرورت تغییر درک جامعه از زنان و تأکید بر نقش حمایتی و تأثیرگذار محیط اجتماعی در فرآیند رشد روانی آنها اشاره میکند.
در این مقدمه، هورنای از هدف خود برای ارائه یک روانشناسی دقیقتر و عادلانهتر برای زنان سخن میگوید و به اهمیت فهم روانی زنان بهعنوان افراد مستقل و پیچیده، نه بهعنوان موجودات ناقص یا وابسته، اشاره دارد.