لبههای تیز احساس
باران نرم میبارید. سارا روی نیمکت پارک نشسته بود، کف دستهایش را روی زانو فشار میداد. هوا خنک بود اما درونش شعلهور. چند ساعت پیش با علی دعوایش شده بود—شاید هم نه، فقط یک جمله گفته بود که اشتباه برداشت کرده بود؟ بازهم نمیدانست. فقط حس کرده بود طرد شده، رها شده، خالی مثل یک اتاق بیصدا.
"اگه منو میخواست، اینو نمیگفت."
دیروز، علی را قهرمان زندگیاش میدید. امروز، دشمنی بود که دلش را شکست. ذهنش بین این دو حالت گیر کرده بود، مثل پاندولی که از خشم به اشتیاق، و از اشتیاق به نفرت تاب میخورد.
اوایل همهچیز خوب بود. علی مهربان بود، توجه میکرد. سارا فکر کرد شاید اینبار فرق دارد. شاید اینبار تنها نمیماند. اما ترس ریشهدار ترک شدن، مثل خزهای سمی، روی رابطهاش پیچید.
"نکنه بهش زیادی وابسته شدم؟ یا شاید من زیادیام؟"
درون سارا همیشه پر از تناقض بود. وقتی تنها میشد، دلش میخواست کسی کنارش باشد. اما وقتی کسی نزدیک میشد، میترسید، عصبانی میشد، عقب میکشید، بعد از آن پشیمان میشد. شبیه موجهایی که بیوقفه به صخره میکوبند—زیبا، پرقدرت، اما در نهایت ویرانگر.
رواندرمانگرش گفته بود: "تو ارزشمندتری از چیزی که فکر میکنی. احساساتت واقعیان، اما همیشه واقعیت بیرونی نیستن."
سارا هنوز در حال یادگیری بود. یاد میگرفت احساساتش را بشناسد، بدون اینکه از آنها بترسد یا غرق شود. سخت بود. مثل راه رفتن روی طنابی که زیرش هیچی نیست جز خلأ. اما قدمبهقدم میرفت.
امشب شاید به علی پیام بدهد، شاید هم نه. اما مهمتر از همه این بود که برای اولینبار، بهجای بریدن، مانده بود. حتی اگر فقط برای چند لحظه.
«سارا بار دیگر پیامهایش را چک کرد... دلش را چیزی چنگ زد، مثل افتادن از ارتفاع.»
و:
«اگه بره چی؟ اگه تنهام بذاره چی؟»
سارا با یک تأخیر کوچک در جوابدادن پیام علی، دچار اضطراب شدیدی میشود، انگار که کاملاً رها شده. ترس از ترک شدن در او آنقدر شدید است که حتی نشانههای عادی را تهدیدی جدی تفسیر میکند.
«دیروز، علی را قهرمان زندگیاش میدید. امروز، دشمنی بود که دلش را شکست.»
و:
«اگه واقعاً دوستم داشتی، نمیرفتی. اصلاً ولش کن، همهتون همینین.
روابط سارا نوسانی شدید دارند. احساسش نسبت به علی در مدت کوتاهی از ستایش بیحد به طرد کامل تغییر میکند، بدون ثبات یا میانهروی.
«احساساتش مثل رعدوبرق میآمدند: سریع، شدید، سوزان.»
و:
«لحظهای دیگر، از شدت خشم گوشیاش را به دیوار کوبید.»
سارا به سرعت و بهشدت از حالتی به حالت دیگر میپرد. شادی، اضطراب، خشم و اندوه شدید، در عرض چند دقیقه جای هم را میگیرند.
«رواندرمانگرش از او خواسته بود خودش را توصیف کند، فقط گفته بود: نمیدونم کیام. بستگی داره با کی باشم.»
سارا درک ثابتی از خود ندارد. هویت او وابسته به روابط و موقعیتهاست، و در نبود دیگران، احساس گمگشتگی میکند.
«درد فیزیکی را ترجیح میداد به این بیقراریِ بیپایان درون. اما مدتی بود قول داده بود که دیگر به خودش آسیب نزند.»
اشاره به افکار آسیب به خود، که یکی از نشانههای رایج در BPD است. گرچه سارا فعلاً جلوی خودش را گرفته، اما گذشتهاش به این رفتارها آلوده بوده.
«مثل خزهای سمی، روی رابطهاش پیچید... خالی، مثل یک اتاق بیصدا.»
سارا احساس درونی خالیبودن را مکرراً تجربه میکند. هیچ چیز بهنظرش معنا ندارد، مگر زمانیکه درگیر رابطهای عاطفی شدید است.
«گوشیاش را به دیوار کوبید.»
و:
«از عشقی عمیق به تنفری آتشین رسیده است.»
توانایی تنظیم خشم در سارا بهوضوح پایین است. واکنشهایش ناگهانی و شدیدند و اغلب منجر به پشیمانی بعدی میشوند.
یاریجو با هدف ایجاد بستری امن، علمی و کاربردی برای بهبود سلامت روان و روابط عاطفی شکل گرفته است. ما میخواهیم به افراد و زوجها کمک کنیم تا با دسترسی آسان به آموزشهای تخصصی، مشاورههای آنلاین و حضوری، و منابع معتبر روانشناختی، زندگی شادتر، روابط صمیمیتر و رضایتبخشتری داشته باشند. یاریجو باور دارد که هر فرد و هر رابطهای شایسته حمایت، آگاهی و رشد است و ما همراه شما هستیم تا این مسیر را با علم و مهارت هموار کنیم.