یاسر و صدایی که آرام نمیگیرد
یاسر به دیوار اتاقش تکیه داده بود و صدای فریاد مادر هنوز در گوشش میپیچید.
– «تو با همه دعوا داری یاسر! یه روز با من، یه روز با معلمت، یه روز با خودت!»
نمیدانست چرا باز هم کنترلش را از دست داده بود. فقط گفته بود: «اگه واقعاً برات مهم بودم، اونطوری حرف نمیزدی!» و بعد، در را محکم بسته بود. اما ته دلش میدانست که موضوع فقط آن جملهٔ مادر نبود. انگار درونش همیشه در حالت جنگ بود. با آدمها، با احساساتش، با خودش.
یاسر در خانه همیشه در حال بالا و پایین رفتن بود. گاهی تمام شب کنار مادرش مینشست و دربارهٔ رویاهایش حرف میزد؛ از اینکه چقدر دلش میخواهد آهنگساز شود. اما فردای آن، اگر مادر از او میخواست اتاقش را جمع کند، فریاد میزد: «اصلاً چرا منو آوردی به دنیا؟!»
برادر کوچکش از او میترسید. پدر اغلب سکوت میکرد یا میرفت توی اتاق. مادر اما، خسته و درهمشکسته، هنوز میکوشید بفهمد چه چیزی پسرش را اینطور پرتلاطم کرده.
شبها، یاسر ساعتها به سقف خیره میشد. احساس میکرد پوچ است. میدانست دیگران فکر میکنند «بچه لوسی است که ادا درمیآورد»، ولی خودش اسیر صدایی بود که مدام میگفت: «تو زیادی هستی... تو کافی نیستی... همه میخوان ترکت کنن...»
در مدرسه اما یاسر نقاب داشت. معمولاً باهوش و بامزه بهنظر میرسید، ولی کافی بود کسی از او انتقاد کند—مثلاً معلمی که گفت: «میتونی تمرکزتو بیشتر کنی؟»—تا یاسر ناگهان خاموش شود یا با طعنه پاسخ دهد. دوستانش همیشه سردرگم بودند. یک روز صمیمیترین دوستشان بود، روز دیگر ناگهان ناپدید میشد، بیدلیل قهر میکرد و پیام هیچکس را جواب نمیداد.
یاسر ته دلش از این الگو خسته بود. ولی انگار نمیتوانست جلویش را بگیرد. هر بار که حس میکرد ممکن است کسی واقعاً دوستش داشته باشد، مغزش هشدار میداد: «مراقب باش. اونم مثل بقیهست. یه روزی میذاره میره.»
و بعد، با رفتاری تند، دقیقاً همان سناریوی طرد شدن را خودش میساخت.
بعد از اتفاقی که در مدرسه افتاد—وقتی یاسر در راهرو با مشت به دیوار کوبیده بود و خون از دستش جاری شده بود—او را به مشاور مدرسه معرفی کردند. حالا، هر هفته یک بار، در اتاقی آرام مینشست و کمکم یاد میگرفت احساساتش را بدون انفجار بیان کند. درمانگرش گفته بود: «تو زیادی نیستی، فقط خیلی زود رنجی. و این یه درد واقعیه، نه ضعف.»
او هنوز در حال یادگیری بود. هنوز گاهی با مادرش دعوا میکرد. هنوز دوستانش را گاهی دور میزد. اما حالا میدانست این صدایی که درونش مدام میگفت: «تو خرابکاری»، تنها صدای ممکن نیست.
او صدای دیگری را هم کمکم میشنید—صدایی که آرام میگفت:
«میتونی تغییر کنی. حتی اگه سخته. حتی اگه هزاربار بیفتی.»
ترس شدید از طرد شدن و تلاش برای پیشدستی کردن
– یاسر پیش از اینکه کسی طردش کند، خودش با رفتار تند فاصله میگیرد.
روابط ناپایدار و دوقطبی با خانواده و دوستان
– یک روز عاشقانه، روز دیگر درگیری و قهر.
نوسانات خلقی شدید و ناگهانی
– از هیجان و امید به ناامیدی کامل و عصبانیت شدید.
احساس پوچی و بیارزشی
– شبها به سقف خیره میشود و احساس میکند وجود ندارد.
رفتارهای تکانشی و آسیب به خود
– مشتزدن به دیوار و خودآزاری در لحظات بحران.
بیثباتی در هویت شخصی
– نمیداند واقعاً کیست یا چقدر ارزش دارد؛ نقابهای مختلف در خانه و مدرسه.
خشم کنترلنشده
– انفجار در برابر حرفهای کوچک، فریاد، کوبیدن در.
یاریجو با هدف ایجاد بستری امن، علمی و کاربردی برای بهبود سلامت روان و روابط عاطفی شکل گرفته است. ما میخواهیم به افراد و زوجها کمک کنیم تا با دسترسی آسان به آموزشهای تخصصی، مشاورههای آنلاین و حضوری، و منابع معتبر روانشناختی، زندگی شادتر، روابط صمیمیتر و رضایتبخشتری داشته باشند. یاریجو باور دارد که هر فرد و هر رابطهای شایسته حمایت، آگاهی و رشد است و ما همراه شما هستیم تا این مسیر را با علم و مهارت هموار کنیم.