پشت چهرهی شاد نازنین
نازنین در آینه لبخند میزد. رژ قرمز، خط چشم تیز، و لباسی که مادرش اگر میدید، احتمالاً شوکه میشد. صدای موزیک از هدفون در گوشش میکوبید. امشب پارتی بود، یکی از همانهایی که تا صبح بیدار میمانند، دود و نور، نوشیدنی و مواد، و آدمهایی که هیچکدامشان واقعاً همدیگر را نمیشناسند.
مادر پشت در اتاقش آرام زد و گفت:
– «نازنین؟ دیر وقته، کجا میری عزیزم؟»
دختر جواب نداد. فقط زیر لب گفت: «نمیخوام خفه بشم اینجا...»
او خانه را جهنم میدید. پدرش کمحرف بود، مادرش نگران، و برادرش سرد و بیاعتنا. همیشه احساس میکرد کسی او را نمیفهمد. یک روز پر از هیجان و خنده بود، فردایش در تخت میماند، گوشیاش را خاموش میکرد و روی بازویش خط میکشید. درد جسمی، برای لحظهای، جای خالی درونش را پر میکرد.
اوایل فکر میکرد فقط «دختر احساساتی» است. اما حالا خودش هم میدانست که این بالا و پایینها طبیعی نیست. از گریه به خنده، از عشق به خشم، از زندگی به مرگ، فاصلهای کوتاه داشت.
اولین بار قرص را یکی از دوستانش بهش داده بود. گفته بود: «بخور، فقط یه بار امتحان کن. میفهمی چقدر خالی بودی.»
و راست میگفت. همان لحظهای که بدنش گرم شد و فکرهای تند از ذهنش پاک شدند، نازنین حس کرد واقعاً زنده است.
اما بعد از آن، دیگر نتوانست رها شود.
رفتارهایش برای خانواده عجیب شده بود. شبها دیر میآمد، چشمهایش گود افتاده بود، حوصله هیچکس را نداشت. گاهی بیمقدمه جیغ میکشید، گاهی ساکت مثل مجسمه ساعتها به یک نقطه خیره میماند. مادرش بارها گریه کرده بود. پدرش یک بار گفته بود: «باید ببریمش پیش روانپزشک.»
و نازنین، در واکنش، یک شب اتاق را بههم ریخت و با تیغ کوچکی که لای دفترش قایم کرده بود، بازویش را برید.
در یکی از شبهای سرد دیماه، وقتی حالش از قرصهای ترکیبی بهشدت بد شد و دوستانش او را جلوی اورژانس رها کردند، مادرش ساعت ۳ صبح با لباس خواب روی پلههای بیمارستان نشست و دستش را گرفت.
برای اولین بار بعد از ماهها، نازنین گریه کرد. نه از درد، نه از ترس، بلکه از خجالت و درماندگی.
چند روز بعد، در جلسه مشاوره، روانپزشک آرام گفت:
– «نوسانات خلقی، خودزنی، مصرف مواد، همهش میتونه نشونهی یک رنج عمیق باشه. شما تنها نیستید نازنین. این قابل درمانه.»
"یک روز پر از هیجان و خنده بود، فردایش در تخت میماند، گوشیاش را خاموش میکرد و روی بازویش خط میکشید."
نازنین دچار تغییرات شدید و سریع در خلقوخو است؛ از انرژی بالا به افسردگی عمیق.
روی بازویش خط میکشید... با تیغ کوچکی که لای دفترش قایم کرده بود، بازویش را برید."
استفاده از درد فیزیکی برای رهایی موقت از درد روانی.
"امشب پارتی بود... دود و نور، نوشیدنی و مواد..."
شرکت در مهمانیهای نامناسب، مصرف مواد، بیتوجهی به ایمنی و سلامت خود.
"اولین بار قرص را یکی از دوستانش بهش داده بود... و دیگر نتوانست رها شود."
نازنین برای فرار از احساسات خود، به مواد پناه برده و به آن وابسته شده.
"احساس میکرد کسی او را نمیفهمد... خالی بودی..."
حس گمگشتگی، بیمعنا بودن زندگی، و نبود احساس هویت ثابت.
"در واکنش، یک شب اتاق را بههم ریخت..."
واکنشهای شدید عاطفی به اتفاقات کوچک یا کنترلنشده.
"او خانه را جهنم میدید... همهش فکر میکرد کسی نمیفهمدش..."
نازنین بین احساس عشق و نفرت نسبت به خانواده و دیگران در نوسان است.
دیده میشود در واکنشهای غیرقابلپیشبینی، رفتارهای تند، و ناتوانی در کنترل احساسات شدید.
"وقتی حالش از قرصهای ترکیبی بد شد و دوستانش او را جلوی اورژانس رها کردند..."
خطر جدی جانی در رفتارهای پرخطر و مصرف مواد بدون کنترل.
یاریجو با هدف ایجاد بستری امن، علمی و کاربردی برای بهبود سلامت روان و روابط عاطفی شکل گرفته است. ما میخواهیم به افراد و زوجها کمک کنیم تا با دسترسی آسان به آموزشهای تخصصی، مشاورههای آنلاین و حضوری، و منابع معتبر روانشناختی، زندگی شادتر، روابط صمیمیتر و رضایتبخشتری داشته باشند. یاریجو باور دارد که هر فرد و هر رابطهای شایسته حمایت، آگاهی و رشد است و ما همراه شما هستیم تا این مسیر را با علم و مهارت هموار کنیم.