«قبل از اینکه خیانت کنی»
سه نفر بودند:ماهان، ساسان و نریمان.
دوستیشون از بچگی شروع شده بود. با هم بزرگ شده بودن، و حالا توی سیسالگی، با هم شریک بودن.
کارشون آزاد بود؛ از واردات لوازم جانبی ماشین گرفته تا فروش عمده قطعات موبایل، هر چی سود داشت، دنبالش میرفتن.
سند و قرارداد بینشون نبود. همه چیز بر پایه رفاقت میچرخید. سرمایه میریختن وسط، کار رو پخش میکردن، سود رو سهقسمت میکردن.
یا... حداقل تا یه جایی اینطوری بود.
نریمان همیشه متفاوت بود.
آروم، کمحرف، ولی دقیق.
گاهی لبخند میزد، اما نگاهش پر از محاسبه بود. هیچوقت به کسی کامل اعتماد نمیکرد؛ حتی به ماهان که از یازدهسالگی دوستش بود.
ماهان میگفت:
ـ «نریمان همیشه یه قدم جلوتر فکر میکنه.»
ساسان میخندید:
ـ «آره، ولی یه وقتایی زیادی جلو میره!»
همهچی از یه معامله شروع شد: یه محموله لوازم جانبی وارداتی که با قیمت خیلی مناسب از دبی رسیده بود. قرار بود روی سودش سه نفره حساب کنن. ماهان و ساسان مشغول توزیع بودن و نریمان هم مسئول دریافت پول و هماهنگی با تأمینکننده.
...
پول محموله بعد از سه هفته برگشت، اما کمتر از چیزی بود که پیشبینی شده بود.
نریمان گفت مشتریا تخفیف گرفته بودن، یکی دو تاشون چک برگشتی داشتن، یه بارنامه گم شده بود و خلاصه، سود کمتر از انتظار بود.
ماهان شک نکرد، ساسان هم نه.
اما چیزی در هوا عوض شده بود.
ساسان چند روز بعد، اتفاقی از یه آشنا شنید که همون محموله با قیمت بالا تو یه انبار دیگه پخش شده.
ماهان رفت پیگیری کرد.
و مدارک بهتدریج کنار هم چیده شدن:
نریمان،یه بخش از محموله رو جداگانه و به اسم یه شرکت صوری فروخته بود.
بدون اینکه بهشون چیزی بگه. بدون اینکه سودش رو تقسیم کنه.
خودش رو زودتر «بیمه» کرده بود، با این منطق ذهنی که شاید این دو نفر یه روزی بالاخره بهش خیانت کنن.
...
روزی که روبهروش وایسادن، نریمان لبخند محوی زد.
حرفی نزد. فقط گفت:
ـ «خودتون باشین، شما هم اگه جای من بودین، همین کارو میکردین.»
ماهان داد زد:
ـ «نه! ما اول رفیقیم، بعد شریک.
تو اما اول شکاکی، بعد هر چیز دیگه.»
ساسان گفت:
ـ «تو رابطه رو کُشتی، نریمان. قبل از اینکه اتفاقی بیفته، زدی زیر همهچی...»
نریمان لحظهای سکوت کرد، بعد آروم گفت:
ـ «خیانت وقتی اتفاق میافته که یکی غافلگیر بشه.
من فقط... غافلگیر نشدم. همین.»
و بعدش دیگه جوابی نداد.
ماهان و ساسان هم دیگه هیچوقت باهاش تماس نگرفتن.
...
چند ماه گذشت.
نریمان هنوز تو بازار بود. تنهایی. بدون رفیق. بدون شراکت.
همه فکر میکردن زرنگه.
اما خودش خوب میدونست، هر سودی که بهدست آورد،
قیمتش رو با چیزی داده که دیگه برنمیگرده: اعتماد.
بیاعتمادی پایدار به دیگران، حتی نزدیکترینها
– نریمان از اول در دلش منتظر بود تا رفقاش خیانت کنن.
تصمیم برای پیشدستی در خیانت، برای محافظت از خود
– سهم جداگانه رو پنهانی برداشت، تا «مورد ضربه قرار نگیره».
توجیه رفتارهای آسیبزننده با دلایل ذهنی
– «شما هم اگه جای من بودین، همین کارو میکردین.»
برداشت اشتباه از وفاداری دیگران
– نریمان حتی مدارک وفاداری رو نشونهی زرنگی خودش میدید، نه محبت اونها.
قطع ارتباط با دیگران بهخاطر ترس از آسیب دیدن
– در پایان تنها موند، چون نمیتونست باور کنه که کسی بهش وفادار بمونه.
یاریجو با هدف ایجاد بستری امن، علمی و کاربردی برای بهبود سلامت روان و روابط عاطفی شکل گرفته است. ما میخواهیم به افراد و زوجها کمک کنیم تا با دسترسی آسان به آموزشهای تخصصی، مشاورههای آنلاین و حضوری، و منابع معتبر روانشناختی، زندگی شادتر، روابط صمیمیتر و رضایتبخشتری داشته باشند. یاریجو باور دارد که هر فرد و هر رابطهای شایسته حمایت، آگاهی و رشد است و ما همراه شما هستیم تا این مسیر را با علم و مهارت هموار کنیم.