فرشته را همه بهعنوان یک زن قوی میشناختند. از آنهایی که همیشه کاری برای انجام دادن دارند، همیشه مشغولاند، همیشه تکیهگاه دیگراناند. مادر دو فرزند، پرستار بخش اورژانس، همسرِ همراه، دخترِ مسئول خانواده.
هیچکس نفهمید از کی شروع شد. شاید همان وقت که پدرش بیمار شد و او هر شب با نگرانی به خانهشان سر میزد. یا وقتی بچههایش پشت کنکور بودند و بیوقفه تلاش میکردند و او هم با تمام توان حمایتشان میکرد. یا شاید آن شبهایی که شیفتهای فشرده کاری داشت و پشت لبخند ماسک میزد.
غم، بیصدا آمد. مثل یک سایهی خسته، نشست پشت چشمهایش. اما فرشته آن را نادیده گرفت. گفت: "فقط خستم. میگذره."
گذشت، اما خستگی نگذشت. فقط عمیقتر شد.
مدتها بود که خوشحال نبود، اما زندگی را با دنده خلاص میگذراند. لبخند میزد، غذا درست میکرد، میرفت سر کار. اما انگار روحش کناری ایستاده بود و فقط تماشایش میکرد. این، همان افسردگی مداوم بود—نرم، ماندگار، خفه.
تا اینکه یک روز صبح، بدنش دیگر همکاری نکرد. از خواب بیدار نشد. نه برای مدرسه بچهها، نه برای بیمارستان، نه حتی برای زنگهای پشتسرهم گوشی. اشکاش بیصدا روی بالش میریخت. نه توان حرف زدن داشت، نه دلیل. دلش میخواست ناپدید شود.
آن روز، همسرش مرخصی گرفت و او را پیش روانپزشک برد. بعد از چند جلسه، پزشک به او گفت: «فرشته جان، تو سالها با افسردگی مزمن زندگی کردی. ولی الان دچارافسردگی مضاعفشدی. یعنی اون خستگی قدیمی، حالا با یه غم عمیق و ناگهانی قاطی شده.»
فرشته فکر کرد و گفت: «همیشه فکر میکردم نباید بشکنم. چون اگه من بریزم، همه چیز میریزه.»
دکتر لبخند زد و گفت: «آدم قوی کسیه که موقع ضعف، کمک بخواد. نه کسی که تا ته خط خودش رو نابود کنه.»
و آن روز، فرشته—برای اولینبار در سالها—نه مادر بود، نه همسر، نه دختر فداکار. فقط یک انسان بود که گریه کرد، کمک خواست، و تصمیم گرفت خودش را نجات بدهد.
احساس دائمی خستگی روحی و جسمی
«فقط خستم. میگذره.»
«خستگی نگذشت. فقط عمیقتر شد.»
بیعلاقگی نسبت به فعالیتهای روزمره
«مدتها بود که خوشحال نبود، اما زندگی را با دنده خلاص میگذراند.»
بیاحساسی یا بیروحی در انجام کارها
«لبخند میزد، غذا درست میکرد، میرفت سر کار. اما انگار روحش کناری ایستاده بود و فقط تماشایش میکرد.»
نادیده گرفتن یا انکار مشکلات روانی بهخاطر نقشهای اجتماعی
«همیشه فکر میکردم نباید بشکنم. چون اگه من بریزم، همه چیز میریزه.»
ناتوانی از برخاستن از رختخواب
«از خواب بیدار نشد. نه برای مدرسه بچهها، نه برای بیمارستان، نه حتی برای زنگهای پشتسرهم گوشی.»
گریههای ناگهانی و بیدلیل
«اشکاش بیصدا روی بالش میریخت.»
احساس پوچی و تمایل به ناپدید شدن
«دلش میخواست ناپدید شود.»
از دست دادن انرژی برای نقشهای مهم زندگی
«نه توان حرف زدن داشت، نه دلیل.»
یاریجو با هدف ایجاد بستری امن، علمی و کاربردی برای بهبود سلامت روان و روابط عاطفی شکل گرفته است. ما میخواهیم به افراد و زوجها کمک کنیم تا با دسترسی آسان به آموزشهای تخصصی، مشاورههای آنلاین و حضوری، و منابع معتبر روانشناختی، زندگی شادتر، روابط صمیمیتر و رضایتبخشتری داشته باشند. یاریجو باور دارد که هر فرد و هر رابطهای شایسته حمایت، آگاهی و رشد است و ما همراه شما هستیم تا این مسیر را با علم و مهارت هموار کنیم.