افسردگی سایکوتیک
افسردگی سایکوتیک
افسردگی
تاریخ انتشار ۰
۰ دقیقه
۰ صفحه


 «وقتی افکار، واقعی‌تر از واقعیت می‌شوند»

سه سال از ازدواج کامران و شهرزاد گذشته بود. به‌ظاهر همه‌چیز خوب پیش می‌رفت؛ خانه‌ای دنج، شغلی آرام، و زوجی که از نگاه بیرون، همیشه آرام بودند.
اما شهرزاد از چند ماه قبل متوجه شده بود که یک چیزی تغییر کرده…
تغییری آرام، نامرئی، خزنده.

کامران دیگر مثل قبل نبود. نه خند‌ه‌هایش، نه نگاهش، و نه آن مکث‌هایی که لابه‌لای حرف‌های معمولی‌اش می‌کرد. اول فکر می‌کرد کامران فقط خسته است یا فشار کار زیاد شده، اما کم‌کم شکش به نگرانی تبدیل شد.

یک شب که شام آماده کرده بود، صدا زد:
– کامران بیا غذا سرد می‌شه.
و از اتاق فقط صدای پچ‌پچی شنید. وارد شد و دید که کامران روی مبل نشسته و زیر لب چیزی زمزمه می‌کند.

– با کی حرف می‌زدی؟
– هیچ‌کس… فقط… صداش رو شنیدم دوباره. یکی اسمم رو صدا زد، انگار از پنجره.

شهرزاد با تعجب گفت:
– کسی نبود عزیزم، من کنار آشپزخونه بودم، صدایی نیومد.

کامران چیزی نگفت. فقط اخم‌هایش در هم بود و نگاهش به پنجره‌ی بسته خشک شده بود. شهرزاد آن شب موضوع را جدی نگرفت. اما روزهای بعد، این اتفاق‌ها تکرار شد. و چیزهایی تازه به آن اضافه شد.

او شب‌ها دیر می‌خوابید. صبح‌ها با حلقه‌های سیاه زیر چشم بیدار می‌شد. روزی گفت:
– یه نفر داره افکارم رو می‌خونه. حس می‌کنم دیگه حتی تو ذهنم هم تنها نیستم. یکی اونجاست.

شهرزاد خشک‌اش زد.
– کامران... یعنی چی؟ منظورت کیه؟
– نمی‌دونم. ولی فکرام دیگه مال خودم نیست. همه‌چی رو کنترل می‌کنن... شاید حتی خودت هم…

شهرزاد دلش فرو ریخت. نه از حرف، از لحن. کامران واقعاًباور داشتچیزی یا کسی دارد ذهنش را کنترل می‌کند. ترس‌اش واقعی بود.

او از همه فاصله گرفت. از دوستان، خانواده، موبایل، حتی از خودش. توی خانه ساعت‌ها بی‌حرکت می‌نشست. گاهی ناگهان پرده‌ها را می‌کشید و درها را قفل می‌کرد.
یک بار پرسید:
– به کسی گفتی؟ به دکتر یا کسی که منو تحت نظر دارن؟
و شهرزاد دیگر مطمئن شد: این فقط افسردگی نیست. این چیز دیگری‌ست.

شبی که خواست از خانه برود، در سکوت وسایلش را جمع می‌کرد.
– می‌رم یه‌جایی که کسی ذهنم رو دست‌کاری نکنه. تو هم... ببخش. اگه واقعاً خودت نبودی، امیدوارم نجات پیدا کنی.

شهرزاد با اشک جلوی در را گرفت. به برادر کامران زنگ زد. همان شب، کامران با حالتی نیمه‌هشیار و متوهم به اورژانس روان‌پزشکی منتقل شد.

چند جلسه درمان گذشت. روان‌پزشک با دقت و آرامش گفت:
– همسرتون دچارافسردگی روان‌پریشانهشده. ترکیبی از افسردگی شدید و علائم روان‌پریشی. توهم‌ها، هذیان‌ها، و باورهای غلط، نشونه‌هایی هستن که باید جدی گرفته بشن.
درمان دارویی فوراً شروع شد. داروهای ضدافسردگی و ضدروان‌پریشی تجویز شد.

چند هفته بعد، صداها کمتر شدند. شب‌ها کامران می‌خوابید، هرچند هنوز با کابوس. دیگر از پنجره نمی‌ترسید. هنوز غمگین بود، بی‌انرژی، اما کم‌کم بازگشت به واقعیت را شروع کرده بود.

شهرزاد در یکی از جلسات درمان زوجی به دکتر گفت:
– من فکر می‌کردم کامران دیگه دوستم نداره. یا دیوونه شده. ولی حالا می‌فهمم اون فقط…در خودش گیر کرده بود.

و کامران با صدایی آرام گفت:
– من هنوز مطمئن نیستم چی واقعی بود و چی نه. ولی می‌خوام بفهمم. می‌خوام برگردم. برای خودم… برای شهرزاد.

و این شروع بهبودی بود.

اشتراک گذاری

yarijoo.com/story?id=/۸۴

خلاصه داستان
شماره تماس۰۹۱۲۳۴۵۶۷۸۹ - ۰۹۱۲۳۴۵۶۷۸۹
آدرسکرج میدان آزادگان برج میلاد طبقه همکف
ساعات کاریصبح ۱۰ تا ۱۳ بعد ظهر ۱۶:۳۰ تا ۲۰:۳۰
درباره یاریجو

یاریجو با هدف ایجاد بستری امن، علمی و کاربردی برای بهبود سلامت روان و روابط عاطفی شکل گرفته است. ما می‌خواهیم به افراد و زوج‌ها کمک کنیم تا با دسترسی آسان به آموزش‌های تخصصی، مشاوره‌های آنلاین و حضوری، و منابع معتبر روانشناختی، زندگی شادتر، روابط صمیمی‌تر و رضایت‌بخش‌تری داشته باشند. یاریجو باور دارد که هر فرد و هر رابطه‌ای شایسته حمایت، آگاهی و رشد است و ما همراه شما هستیم تا این مسیر را با علم و مهارت هموار کنیم.

نماد های اعتماد
کلیه حقوق متعلق به یاریـــجـــو می باشد
برنامه نویسی و طراحی شده توسط وب فـــردا