نمیدانم دقیقاً از کی شروع شد. شاید دو سال پیش. شاید از وقتی که فشار کار زیاد شد. شاید از وقتی دیگر خندیدن سختتر شد.
ولی مطمئنم هر ماه، چند روز قبل از پریودم، یک نفر دیگر میآید و جای من زندگی میکند.
همهچیز از دلگرفتگی شروع میشود. انگار چیزی از درون شروع میکند به سنگین شدن. حرفهای نوید عادیاند، اما صداش مثل خراش روی شیشه به گوشم میرسد. دخترم میخندد، ولی من حتی نمیتوانم لبخند بزنم. با کوچکترین چیزی بغض میکنم. حتی وقتی نوید میگوید: «امروز دیر میآم»، ذهنم فریاد میزند: "حتماً ازم خسته شده."
نمیتوانم بخوابم. ساعتها به سقف زل میزنم و با خودم کلنجار میروم. یک شب، وسط تاریکی، گفتم: «نوید، فکر میکنی من دیوونهم؟» چون واقعاً نمیدانستم چرا اینطوری میشوم. چرا با خودم غریبه میشوم.
وقتی درونم آشوب است، نمیتوانم به کسی نزدیک شوم. حتی نوید. حتی خودم. یکجور بیحسی با خشم مخلوط میشود، و از بیرون فقط بیحوصلگی دیده میشود.
فکر میکنم همه دارند ترکم میکنند. فکر میکنم بیارزشم، زیادیام، سربارم. گاهی با خودم میگویم: "کاش فقط چند روز نبودم. فقط چند روز…" و از ترس همین فکر، بیشتر در خودم فرو میروم.
بعد… به محض شروع خونریزی، مثل پردهای کنار میرود. همهچیز شفاف میشود. دلم برای خودم میسوزد. برای آن زنی که فقط چند روز پیش روی تخت افتاده بود و دنبال نفس میگشت.
وقتی فهمیدم اسمشPMDDاست، آرام شدم. نه اینکه درد از بین برود، اما دانستن اینکه «این من نیستم»، مثل نوری بود در تاریکی.
حالا هر بار که دوباره آن زن سایهدار از راه میرسد، نوید کنارش مینشیند، دستم را میگیرد، و چیزی نمیگوید. فقط میماند.
و این ماندن، چیزی است که مرا نجات میدهد.
نوسانات شدید خلقی و بیثباتی احساسی
– «چند روز قبل از پریودم، یک نفر دیگر میآید و جای من زندگی میکند.»
– «با کوچکترین چیزی بغض میکنم.»
افکار منفی درباره خود، احساس بیارزشی یا طرد شدن
– «فکر میکنم همه دارند ترکم میکنند.»
– «فکر میکنم بیارزشم، زیادیام، سربارم.»
تحریکپذیری و حساسیت بالا نسبت به رفتار اطرافیان
– «صدای نوید مثل خراش روی شیشه به گوشم میرسد.»
– «ذهنم فریاد میزند: حتماً ازم خسته شده.»
اختلال در خواب (بیخوابی یا خواب ناآرام)
– «نمیتوانم بخوابم. ساعتها به سقف زل میزنم.»
احساس گرفتگی، بیقراری یا سنگینی درونی
– «دلگرفتگی شروع میشود. انگار چیزی از درون شروع میکند به سنگین شدن.»
احساس ناتوانی از کنترل حالات ذهنی و عاطفی
– «واقعاً نمیدانستم چرا اینطوری میشوم. چرا با خودم غریبه میشوم.»
افکار گریز یا آرزوی نبودن (بدون الزماً تمایل به خودکشی)
– «کاش فقط چند روز نبودم. فقط چند روز...»
کاهش علاقه یا اجتناب از ارتباط نزدیک با دیگران
– «وقتی درونم آشوب است، نمیتوانم به کسی نزدیک شوم. حتی نوید. حتی خودم.»
دورهای و وابسته به چرخه قاعدگی بودن علائم
– «به محض شروع خونریزی، مثل پردهای کنار میرود. همهچیز شفاف میشود.»
یاریجو با هدف ایجاد بستری امن، علمی و کاربردی برای بهبود سلامت روان و روابط عاطفی شکل گرفته است. ما میخواهیم به افراد و زوجها کمک کنیم تا با دسترسی آسان به آموزشهای تخصصی، مشاورههای آنلاین و حضوری، و منابع معتبر روانشناختی، زندگی شادتر، روابط صمیمیتر و رضایتبخشتری داشته باشند. یاریجو باور دارد که هر فرد و هر رابطهای شایسته حمایت، آگاهی و رشد است و ما همراه شما هستیم تا این مسیر را با علم و مهارت هموار کنیم.