من زیاد بلند نمیخندم. بچهها فکر میکنن جدیام. همکارام میگن خانوم احمدی همیشه ساکته. ولی اون سکوت، خودخواسته نیست.
یه چیزی توی من گیر کرده. نه بزرگه، نه ترسناکه، ولی لجبازه. ولکن نیست.
از بیستوچندسالگی فهمیدم یه چیزی فرق داره. دورههایی میاومد که هیچچی خوشحالم نمیکرد. حتی وقتی نقاشی میکشیدم، انگار رنگا خاموش بودن.
اولش فکر کردم طبیعیه. بعدش که دیدم ماهها میگذره و حالم برنمیگرده، رفتم پیش روانپزشک. قرص داد، بعد یکی دیگه، بعد دوز بالا. ولی نه! این غم انگار یاد گرفته بود چطور از دارو در بره.
حسرت اینو دارم که یه روز از خواب بیدار شم و نگم "اوه، باز هم امروز..."
صبحها با زور میرم مدرسه، وقتی برمیگردم مستقیم میرم زیر پتو. نه برای خواب، برای پنهون شدن. از دنیا، از فکر، از خودم.
یهبار همسرم – اشکان – گفت:
– «تو انگار فقط زندهای، زندگی نمیکنی.»
و این جمله منو شکوند. چون دقیقاً همینه. من توی جریان زندگی نیستم، فقط تماشا میکنم.
چند وقت پیش یه جشن کوچیک گرفتیم برای خواهرزادهم. همه میرقصیدن، میخندیدن، و من توی گوشهای نشسته بودم، با لبخندی که تمرینش کرده بودم. وقتی بهم گفتن "چه آرومی، مثل همیشه"، توی دلم گفتم:
"نه، من خالیام، نه آروم."
الان ششماهه که رواندرمانی متمرکز انجام میدم. هنوز دارو میخورم. هنوز هر روز جنگه. ولی یه فرق کوچیک هست: دیگه از خودم خجالت نمیکشم. فهمیدم من تنبل نیستم، بیعلاقه نیستم، بیاحساس نیستم.
من یه بیماری دارم کهدوست داره نامرئی بمونه.
احساس غم یا تهی بودنِ مزمن و ماندگار
– «یه چیزی توی من گیر کرده... ولکن نیست.»
– «من خالیام، نه آروم.»
کاهش لذت از فعالیتهایی که قبلاً برایش خوشایند بودند
– «حتی وقتی نقاشی میکشیدم، انگار رنگا خاموش بودن.»
اختلال در عملکرد روزانه (از زور بیدار شدن تا پنهان شدن زیر پتو)
– «صبحها با زور میرم مدرسه... وقتی برمیگردم، مستقیم میرم زیر پتو.»
احساس جدایی از زندگی و اطرافیان
– «من توی جریان زندگی نیستم، فقط تماشا میکنم.»
ناتوانی در تجربه شادی حتی در موقعیتهای شاد
– «همه میرقصیدن، میخندیدن، و من توی گوشهای نشسته بودم، با لبخندی که تمرینش کرده بودم.»
کاهش انرژی و انگیزه در بلندمدت
– «ماهها میگذره و حالم برنمیگرده.»
– «من زیاد بلند نمیخندم...»
عدم پاسخ کافی به دارو و درمانهای متداول
– «قرص داد، بعد یکی دیگه، بعد دوز بالا. ولی نه!»
– «این غم انگار یاد گرفته بود چطور از دارو در بره.»
احساس گناه، خجالت، یا سوءتفاهم از طرف دیگران
– «فهمیدم من تنبل نیستم... من یه بیماری دارم که دوست داره نامرئی بمونه.»
یاریجو با هدف ایجاد بستری امن، علمی و کاربردی برای بهبود سلامت روان و روابط عاطفی شکل گرفته است. ما میخواهیم به افراد و زوجها کمک کنیم تا با دسترسی آسان به آموزشهای تخصصی، مشاورههای آنلاین و حضوری، و منابع معتبر روانشناختی، زندگی شادتر، روابط صمیمیتر و رضایتبخشتری داشته باشند. یاریجو باور دارد که هر فرد و هر رابطهای شایسته حمایت، آگاهی و رشد است و ما همراه شما هستیم تا این مسیر را با علم و مهارت هموار کنیم.