"دنیای کوچک سارا"
سارا همیشه میگفت شوهرش «آدم موفقیه». رامین، مردی با ظاهر مرتب، شغل خوب، و زبانی شیرین بود. در جمعها، همه از کاریزمای او تعریف میکردند.
وقتی تازه ازدواج کرده بودن، سارا مدام از عشق و حمایت رامین تعریف میکرد. رامین به همه میگفت:
«سارا دختر خوبیه، سادهست، حرفگوشکن.»
و سارا لبخند میزد، بیاینکه واقعاً بفهمه این جمله یه تعریف نیست.
با گذشت زمان، رفتارهای رامین تغییر نکرد — ولی عمق پیدا کرد. مثلاً وقتی سارا درباره نقاشیهایی که میکشید با ذوق حرف میزد، رامین میگفت:
«نقاشیات قشنگن، برای یه سرگرمی. ولی خب، کار هنری واقعی یه چیز دیگهست.»
یا اگر غذایی که پخته بود کمی شور شده بود، میگفت:
«تو واقعاً استعداد خاصی تو آشپزی نداری، ولی اشکال نداره. آدم که همهچیزو با هم نداره.»
هیچوقت فریاد نزد. هیچوقت فحش نداد. اما همیشه با لحنی آمیخته با لبخند، سارا رو در جای خودش نگه میداشت.
او به سارا میگفت:
«اگه من نبودم، نمیدونم تو با این روحیه حساس چطور زندگی میکردی.»
سارا کمکم کمتر حرف میزد. دیگه جلوی دیگران از علاقههاش نمیگفت، چون رامین یکجور ظریف تحقیرش میکرد. وقتی چیزی میپوشید که دوست داشت، رامین نگاه میکرد و فقط میگفت:
«این رنگ یه کم بچگونهست، نه؟ البته سلیقهست دیگه.»
اوایل سارا تلاش میکرد خودش رو ثابت کنه. بیشتر وقت میذاشت برای پختن غذا، سلیقهاش رو تغییر میداد، با دوستانش کمتر رفتوآمد میکرد چون رامین میگفت:
«فلان دوستت زیادی سطحیه، حرفاش آدمو خسته میکنه.»
رامین همیشه خودش رو مرکز زندگی میدید. اگر روز بدی داشت، سارا باید ساکت میموند. اگر سارا ناراحت بود، رامین با تعجب میپرسید:
«باز چی شده؟ آخه تو چه دغدغهای داری که ناراحت باشی؟»
سارا بعد از چند سال زندگی، دیگه نمیدونست دقیقاً کیه.
گوشهگیرتر شده بود. وقتی نقاشی میکرد، احساس گناه میکرد چون فکر میکرد «این وقتگذرونی بچگونهست».
اعتمادبهنفسش تحلیل رفته بود. حتی در انتخاب لباس یا گفتن یک نظر ساده، تردید داشت.
اما هیچکس از بیرون چیزی نمیدید. همه فکر میکردن رامین «شوهر نمونه» است. چون هیچوقت صدایی بالا نرفته بود. هیچ مشاجرهای نبود.
فقط یک فروپاشی آهسته، بیصدا، درون زنی که روزی پر از رنگ و شور زندگی بود.
رامین در جمعها طوری رفتار میکرد که همیشه در مرکز توجه باشه. تعریفها از او بود، تحسینها به سمت او میرفت، و سارا فقط نقش همراه رو داشت.
وقتی سارا چیزی درباره خودش میگفت، رامین یا بیتفاوت میشد، یا بحث رو به خودش برمیگردوند.
رامین همیشه از موقعیت اجتماعیاش، کارش، و ظاهر زندگیشون بهعنوان نشانه موفقیت حرف میزد. برایش مهم بود دیگران بگن: «چه مرد موفقی!» حتی اگر در خلوت سارا در حال فروپاشی بود.
رامین وقتی سارا از نقاشیهایش گفت، گفت:
«نقاشیات قشنگن، برای سرگرمی... ولی هنر واقعی چیز دیگهست.»
یا درباره لباس او گفت:
«این رنگ بچگونهست.»
او طوری حرف میزد که ظاهرش مشاوره یا محبت باشه، ولی در واقع سارا رو تحقیر میکرد.
وقتی سارا ناراحت بود، رامین میگفت:
«تو چی داری که بخوای ناراحت باشی؟»
او هیچوقت حال سارا رو نپرسید، یا احساساتش رو جدی نگرفت. فقط ناراحتی خودش مهم بود.
رامین دوستان سارا رو بیارزش میدونست، سلیقهاش رو مسخره میکرد، و بهمرور باعث شد سارا خودش رو پنهان کنه.
او نگفت «نباید این کارو بکنی»، اما جوری واکنش نشون داد که سارا ترجیح داد کاری نکنه.
رامین فریاد نمیزد، دعوا نمیکرد. همه چیز رو با لبخند، آرام و حتی دوستانه بیان میکرد. ولی همون جملهها به مرور روح سارا رو شکست.
این مدل رفتاری، باعث میشه فرد قربانی خودش رو متهم کنه: «شاید من زیادی حساسم.»
سارا حتی نمیتونست احساسش رو به زبون بیاره، چون یا نادیده گرفته میشد، یا با برچسب «ضعیف بودن» تحقیر میشد.
رامین نمیتونست بپذیره که شاید رفتارهاش آزاردهنده باشن.
یاریجو با هدف ایجاد بستری امن، علمی و کاربردی برای بهبود سلامت روان و روابط عاطفی شکل گرفته است. ما میخواهیم به افراد و زوجها کمک کنیم تا با دسترسی آسان به آموزشهای تخصصی، مشاورههای آنلاین و حضوری، و منابع معتبر روانشناختی، زندگی شادتر، روابط صمیمیتر و رضایتبخشتری داشته باشند. یاریجو باور دارد که هر فرد و هر رابطهای شایسته حمایت، آگاهی و رشد است و ما همراه شما هستیم تا این مسیر را با علم و مهارت هموار کنیم.