شخصیت خودشیفته
شخصیت خودشیفته
اختلال شخصیت خودشیفته
تاریخ انتشار ۰
۰ دقیقه
۰ صفحه


"خانه‌ای که همیشه مرتب بود"

سمیرا از اون زن‌هایی بود که همه فکر می‌کردن باید ازش الگو گرفت. همیشه آراسته، همیشه مشغول، همیشه در حال رسیدگی. توی مهمونی‌ها با افتخار می‌گفت:

«من برای شوهر و بچه‌هام همه کار کردم. هیچ‌وقت خودمو نخواستم، فقط اونا رو ساختم.»

اما چیزی که هیچ‌کس نمی‌دید، این بود که پشت اون خانه‌ی مرتب و میز غذای کامل و لباس‌های اتوشده، یه سکوت تلخ جریان داشت؛ یه جور فشار نامرئی که از نفس زندگی، لذت رو گرفته بود.

امیر، شوهر سمیرا، مرد آروم و کم‌حرفی بود. اول‌های زندگی‌شون عاشق آرامش و جدیت سمیرا شده بود. اما کم‌کم فهمید که در این خانه، جایی برای اشتباه کردن، انتخاب داشتن یا حتی ابراز نظر متفاوت وجود نداره.

وقتی یه بار گفت دلش می‌خواد با هم برن یه سفر جاده‌ای، سمیرا با لبخند و لحن مهربون گفت:

«تو هنوز مسئولیت‌پذیر نشدی امیر. من نمی‌تونم با این بی‌برنامگی کنار بیام.»
و امیر دیگه حرفی نزد. به جاش، آخر هفته‌ها بیشتر توی شرکت موند.

سمیرا همیشه از فداکاری حرف می‌زد.

«من خودمو فراموش کردم برای شما.»
ولی این جمله، نه برای بیان عشق، بلکه برای طلب‌کار بودن استفاده می‌شد. انگار فرزندانش و امیر، بدهکار دائمی اون بودن. هر چیزی که دوست داشتن، باید اول از فیلترِ تأیید سمیرا رد می‌شد.

آرش، پسر بزرگ‌تر، دلش می‌خواست موسیقی بخونه. از بچگی عاشق گیتار بود. اما هر بار که دربارش حرف می‌زد، سمیرا یه جور نیشخند می‌زد و می‌گفت:

«تو اگه بچه‌ی منی، باید کاری بکنی که بشه بهت افتخار کرد. نوازندگی که آینده نداره!»
و وقتی آرش عقب کشید، سمیرا هم توی فامیل گفت:
«خودم منصرفش کردم. داشتم آینده‌شو نابود می‌کردم. نمی‌ذارم بچه‌م اشتباه کنه.»

غزل، دختر کوچکتر، همیشه ساکت‌تر بود. یه بار با صدای لرزون به مادرش گفت که احساس می‌کنه دیده نمی‌شه.
سمیرا ناراحت شد، اشک ریخت و گفت:

«تو واقعاً بی‌انصافی می‌کنی. من که همه عمرمو گذاشتم پای شما. حالا می‌گی دیده نشدم؟»

غزل از اون روز، دیگه چیزی نگفت. یاد گرفت که ناراحتی‌هاش باعث ناراحتی بیشتر می‌شه، و نه درک شدن.

از بیرون، سمیرا همون زن کامل بود. همه چیز زیر کنترل، همه ساکت، همه وظیفه‌مند. ولی درون خانه، نفس‌کشیدن سخت بود. چون هیچ‌کس حق نداشت احساس متفاوتی داشته باشه. همه باید مطابق خواست «او» باشن، وگرنه متهم به «بی‌وفایی»، «بی‌قدرشناسی» یا «ناسپاسی» می‌شدن.

امیر دیگه حرف نمی‌زد. وقتی ناراحت بود، بیرون قدم می‌زد.
آرش، یه مدرک مهندسی گرفت که دوست نداشت، بعد مهاجرت کرد.
غزل، توی اتاقش نقاشی می‌کشید، ولی هیچ‌وقت نشون نداد. چون می‌ترسید مادرش بگه:

«باز هم وقتت رو هدر دادی؟»

و سمیرا هنوز به همه می‌گفت:

«من همه عمرمو فدای خانواده‌م کردم. ولی هیچ‌کس نمی‌فهمه.»


علائم خودشیفتگی پنهان :

1.نقش قربانی برای به‌دست آوردن کنترل

سمیرا همیشه می‌گفت:

«من همه عمرمو فدای خانواده‌م کردم.»
هر بار که کسی (مثل غزل) از احساس ناراحتی حرف می‌زد، خودش رو ناراحت‌تر نشون می‌داد:
«تو واقعاً بی‌انصافی می‌کنی.»
این نشون می‌ده سمیرا از "ناراحت بودن" به‌عنوان ابزار کنترل استفاده می‌کرد.

2.کنترل‌گری به‌جای دلسوزی واقعی

وقتی آرش خواست موسیقی بخونه، سمیرا مخالفت کرد، نه از سر دل‌سوزی واقعی بلکه چون با تصویر ذهنی خودش از موفقیت همخوان نبود.
گفت:

«نوازندگی که آینده نداره!»
و بعدها این تصمیم رو به‌نام خودش ثبت کرد:
«خودم منصرفش کردم.»

3.بی‌توجهی به احساسات و نیازهای مستقل دیگران

غزل وقتی گفت «احساس می‌کنم دیده نمی‌شم»، سمیرا به‌جای گوش‌دادن، خودش رو ناراحت کرد.
نتیجه؟ غزل یاد گرفت حرف نزنه چون احساساتش باعث دردسر می‌شه.

4.تحقیر غیرمستقیم و نیش‌دار زیر نقاب «واقع‌گرایی» یا «دلسوزی»

وقتی امیر گفت دوست داره سفر جاده‌ای برن، سمیرا گفت:

«تو هنوز مسئولیت‌پذیر نشدی.»
جمله‌ای که ظاهرش مشورته، ولی در واقع تحقیرِ آرزو و سلیقه‌ی طرف مقابله.

5.نیاز به دیده‌شدن و اعتبار گرفتن از فداکاری

سمیرا مدام توی فامیل می‌گفت:

«من نذاشتم بچه‌م اشتباه کنه.»
یا
«هیچ‌کس قدر منو نمی‌دونه.»
او نیاز داشت دیگران بابت فداکاری‌اش تحسینش کنن — حتی اگر واقعیت، خفه‌کردن دیگران بود.

6.فاصله گرفتن اطرافیان به‌دلیل فرسایش عاطفی

امیر کم‌حرف شد، بچه‌ها حرف دل‌شون رو نزدن، آرش مهاجرت کرد.
همه از فضای خانه فاصله گرفتن، نه چون بی‌محبت بودن، بلکه چون در اون فضا، ابراز وجود باعث دردسر می‌شد.

7.یک‌دست‌سازی خانواده بر اساس تصویر ذهنی خودش

سمیرا می‌خواست فرزنداش رشته‌هایی بخونن که بشه بهشون افتخار کرد.
او به جای اینکه ببینه بچه‌ها کی هستن، فقط دنبال این بود که اونا «بازتاب خوبی از خودش» باشن.

اشتراک گذاری

yarijoo.com/story?id=/۹۸

خلاصه داستان
شماره تماس۰۹۱۲۳۴۵۶۷۸۹ - ۰۹۱۲۳۴۵۶۷۸۹
آدرسکرج میدان آزادگان برج میلاد طبقه همکف
ساعات کاریصبح ۱۰ تا ۱۳ بعد ظهر ۱۶:۳۰ تا ۲۰:۳۰
درباره یاریجو

یاریجو با هدف ایجاد بستری امن، علمی و کاربردی برای بهبود سلامت روان و روابط عاطفی شکل گرفته است. ما می‌خواهیم به افراد و زوج‌ها کمک کنیم تا با دسترسی آسان به آموزش‌های تخصصی، مشاوره‌های آنلاین و حضوری، و منابع معتبر روانشناختی، زندگی شادتر، روابط صمیمی‌تر و رضایت‌بخش‌تری داشته باشند. یاریجو باور دارد که هر فرد و هر رابطه‌ای شایسته حمایت، آگاهی و رشد است و ما همراه شما هستیم تا این مسیر را با علم و مهارت هموار کنیم.

نماد های اعتماد
کلیه حقوق متعلق به یاریـــجـــو می باشد
برنامه نویسی و طراحی شده توسط وب فـــردا